بسْم الله الرحْمن الرحیم «بسم الله»، اخبار عن قدرته و عزته بنعت الجلال، «الرحمن الرحیم» اخبار عن رأفته و رحمته بوصف الجمال، فبقدرته وجد من وجد من مراده و برأفته وجد من وجد من عباده. بسم الله اخبار است از عزت و قدرت ذو الجلال. الرحمن الرحیم اشارت است بنعت رأفت و لطف جمال بر کمال.


جمال الوهیت صد هزار جان طالبان بسوخت. جمال صمدیت صد هزار جان عاشقان بیفروخت. قومى در قهر جلال از بیم قطیعت میسوزند. قومى در لطف جمال بر امید وصلت میفروزند و دلهاى بندگان روز و شب از تأثیر این دو صفت گاه در خوف و گاه در رجا، و از قضیت این دو اصل گاه در قبض است و گاه در بسط.


بگاه قبض همه فترت بیند و هیبت، بگاه بسط همه لطف بیند و رحمت.


بگاه قبض صرصر قهر آید، شواهد جلال نماید، بنده بسوزد، بزارد، در خواهش آید، بگاه بسط نسیم لطف بوى وصال آرد، شواهد جمال نماید بنده بنازد، در رامش آید.


بگاه قبض بعظمت نگرد همه درد و گداز بیند، بگاه بسط بقرب نگرد همه انس و ناز بیند.


پیر طریقت از اینجا گفت بقرب مى‏نگر تا از او انس زاید. بعظمت مى‏نگر تا حرمت فزاید. میان این و آن منتظر مى‏باش تا سبق ازل خود چه نماید.


قوله: و الذاریات ذرْوا اشارة الى الریاح الصبحیة تحمل انین المشتاقین الى ساحات العزة ثم تأتى بنسیم القربة الى مشام اسرار اهل المحبة فیجدون راحة من غلبات اللوعة و فى معناه انشدوا:


و انى لاستهدى الریاح نسیمکم


اذا اقبلت من نحوکم بهبوب‏

و اسئلها حمل السلام الیکم


فان هى یوما بلغت فاجیبى‏

آن ساعت که تباشیر صبح پیدا شود و لشکر روشنایى کمین بگشاید و نسیم صبا مهر در هواء عالم دمیدن گیرد، باد صبحى پیک‏وار از جناب جنات عدن براه افکنند تا نفحات الهى بمشام اسرار دوستان رساند.


عزیز است آن ساعت و بزرگوار آن وقت که بر بساط و نحْن أقْرب در خلوت و هو معکمْ سرا بسر شراب انا جلیس من ذکرنى بى‏زحمت اغیار بدوستان خود رساند و منادى عزت بنعت رأفت ندا در عالم کون داده نواخت درویشان را که من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم. چه عجب اگر آن ساعت بگوش دل بنده فرو گوید که عبدى لا تخفْ إنک من الْآمنین.


فالْحاملات وقْرا فالْجاریات یسْرا فالْمقسمات أمْرا إنما توعدون لصادق و إن الدین لواقع.


باین مخلوقات و مصنوعات قسم یاد کرد که رستاخیز بودنى است و هر کسى را جزا کردار خود بخیر و شر دادنى. معتقد کافه اهل اسلام است که حق جل جلاله روز حشر و نشر خلائق را جمع کند، ارواح و اشباح را بهم آرد چنانک در نشئه اول روح و شخص جمع بودند از بهر ابتلا، هم چنین در روز حشر و نشر جمع باشند از بهر یافت جزا. فالحشر حق و قراءة الکتاب حق و المیزان و السوال حق و ممر الخلق على الصراط حق و لواء الحمد حق و الشفاعة حق و الجنة و النار حق. قال الله تعالى: و یسْتنْبئونک أ حق هو، قلْ إی و ربی إنه لحق و قال تعالى: فو رب السماء و الْأرْض إنه لحق مومنان که باین غیبها ایمان آوردند و پیغام از پیغام رسان پذیرفتند و براست داشتند، جزا ایشان فردا در آن جهان چیست؟


إن الْمتقین فی جنات و عیون آخذین ما آتاهمْ ربهمْ، صفت و سیرت ایشان امروز درین جهان چیست؟ کانوا قلیلا من اللیْل ما یهْجعون و بالْأسْحار همْ یسْتغْفرون و فى بعض الاخبار یقول الله عز و جل ان احب احبائى الى الذین یستغفرون بالاسحار. اولئک الذین اذا اردت باهل الارض شیئا ذکرتهم‏ فصرفت بهم عنهم.


بنده را هیچ کرامت بزرگتر از آن نبود که در شب تاریک برخیزد متوارى، بر درگاه بارى. در مناجات و زارى.


شبى که وصفش اینست: لیل هادئ و قمر بادى و رب ینادى عبادى عبادى.


فرمان آمد که اى محمد و من اللیْل فتهجدْ من کلمه تبعیض است اینجا و معنى آنست که اى محمد بعضى از شب بیدار باش و بعضى از شب در خواب بیاساى که اگر همه شب در خواب باشى امت ضایع مانند و اگر شب بیدار باشى همه را بشفاعت تو بیامرزم، آن گه نصیب رحمت من پیدا نیاید. اى محمد ترا شفاعت است و مرا رحمت است و چنانک شفاعت ترا نصیب باید رحمت مرا نصیب باید. پس بعضى از شب بیدار باش و بعضى در خواب، تا بسبب بیدارى تو بعضى را بیامرزم تصدیق شفاعت را و بحرمت خواب تو بعض بیامرزم تحقیق رحمت را تا هم نصیب شفاعت تو پدید آید و هم نصیب رحمت من.


قوله: و فی السماء رزْقکمْ و ما توعدون اصمعى گوید در بصره بودم نماز جمعه گزارده و از جامع بیرون آمده که اعرابى را دیدم بر شترى نشسته و نیزه در دست گرفته، چون مرا دید گفت تو از کجایى و از کدام قبیله‏اى. گفتم از قبیله اصمع. گفت: تو آنى که ترا اصمعى، گویند: گفتم آرى من آنم. گفت: از کجا مى‏آیى؟ گفتم از خانه خداى عز و جل گفت: ا و لله بیت فى الارض و خداى را در زمین خانه‏اى هست، گفتم آرى خانه مقدس معظم بیت الله الحرام. گفت آنجا چه میکردى گفتم کلام خدا میخواندم گفت ا و لله کلام خداى را کلامى هست، گفتم آرى کلامى شیرین و سخنى پرآفرین. گفت چیزى از آن بر من خوان، درگرفتم: بسْم الله الرحْمن الرحیم. و الذاریات ذرْوا تا اینجا رسیدم: و فی السماء رزْقکمْ و ما توعدون گفت یا اصمعى هذا کلام البارئ. این کلام خداست و سخن او که گفته، گفتم آرى سخن او، خود گفته و بمحمد فرو فرستاده، اصمعى گفت گویى آتشى از غیب دروزدند سوزى در وى پدید آمد، دردى بو العجب از درون وى سر برزد. نیزه و شمشیر داشت هر دو بشکست و شتر را بکشت و بدرویشان فروگذاشت و جامه لشکریان از تن‏ بیرون کرد و گفت: یا اصمعى ترى یقبل من لم یخدمه فى شبابه، چگویى کسى که در جوانى خدمت او ناکرده امروز او را بپذیرد، گفتم چون که نپذیرد پیغامبران را میفرستد که تا ناآمده را بیارند آمده را چون رد کنند.


پیر طریقت در مناجات خویش گفته: الهى هر چند که از بد سزاى خویش بدردم لکن از مفلس نوازى تو شادم. الهى من بقدر تو نادانم و سزاء تو را ناتوانم.


در بیچارگى خود سرگردانم و روز بروز بر زیانم. الهى من کیم که بر درگاه تو زارم یا قصه درد خود بتو بردارم.


در عشق تو من کیم که در منزل من


از وصل رخت گلى دمد بر گل من‏

آن گه گفت یا اصمعى این درد زده را دارویى بیفزاى و خسته معصیت را مرهمى نه. گفتا بر خوان: فو رب السماء و الْأرْض إنه لحق مثْل ما أنکمْ تنْطقون، چند بار خویشتن را بر زمین زده و نعره‏اى چند بکشید، همچون و الهى سرگردان و حیران روى نهاد بر بیابان. دانستم که او قصد حج دارد من نیز عزم درست کردم و رفتم، بوقت طواف او را دیدم در استار کعبه آویخته و میگوید: من مثلى و انت ربى، من مثلى و انت ربى.


گفتم یا اعرابى مردم را از طواف مشغول داشته‏اى باین سخن که مى‏گویى گفت: یا اصمعى خانه خانه او و بنده بنده او، بگذار تا نازى کنم بر او. آن گه اعرابى این بیتها بر گفت:


یا رجال اللیل ما احسنکم


بابى انتم و ما اجملکم‏

اقرعوا الباب على سیدکم


و لعل الباب مفتوح لکم‏

اصمعى گفت: بعد از آن در میان خلق نهان شد. بسى جستم او را و نیافتم فبقیت متحیرا مدهوشا لا صبر لى الا البکاء و النحیب.